loading...
www.LOVE-16.rozblog.com
مصطفی جلالی بازدید : 8 جمعه 10 مرداد 1393 نظرات (3)
♫♫♫ لعنت به من چه ساده دل سپردم لعنت به من اگر واسش میمردم دست منو گرفت و بعد ولم کرد لعنت به اون کسی که عاشقم کرد لعنت به من چه ساده دل سپردم لعنت به من اگر واسش میمردم دست منو گرفت و بعد ولم کرد لعنت به اون کسی که عاشقم کرد ♫♫♫ ♫♫♫ یکی بگه ، یکی بگه که ماه من کی بوده مسبب گناه من کی بوده سهم من از نگاه تو همین بود عشق تو بدترین قسمت بهترین بود تو دل بارون منو عاشقم کرد بین زمین و آسمون ولم کرد یکی بگه چه جوری شد که این شد سهم تو آسمون و من زمین شد لعنت به من چه ساده دل سپردم لعنت به من اگر واسش میمردم دست منو گرفت و بعد ولم کرد لعنت به اون کسی که عاشقم کرد
مصطفی جلالی بازدید : 3 جمعه 10 مرداد 1393 نظرات (1)
دوستــــ داشـتنــــ یعنی اونـی ــکـه اگـهـــ صــد دفـعهـــ هـم نـاراحتـشـــ کـنیـــ ... هــر بــار مــیگه : اینــــ دفـعه‌ی آخــریهــــ کـه می‌بخــشمت ! و بـا اخــم مــیاد تـو بغــلتـــــــ ...!
مصطفی جلالی بازدید : 6 جمعه 10 مرداد 1393 نظرات (0)
آرزوهــایــم به درکــ ، اصــلا رویــاهــایــم هــم ، حـــتــی آیــنــده ام ، مــگــر چــه فــرقــی مــی کــنــد؟! بــهــشــت یــا جــهــنــم ، شــاد یــا غــمــگیــن ، دنــیــای بــی تــو ، ســراســر جــهــنــمــی غــمــگــیــن اســت
مصطفی جلالی بازدید : 9 جمعه 10 مرداد 1393 نظرات (0)
دلـ♥ـم خـیـلــی بــیــشــتــر از حـجـمــش پـــُر اســت ؛ پــُـر از جــایِ خــالـیِ ♥تـــو♥ پــُـر از دلـ♥ـتــنـگی بـرای نگــاهِ تـــو پــُـر از خــاطـراتِ قــدم زدن در کـوچــه پــس کــوچـه هـــای شــهـر بـا تــ♥ـــو پــُـر از حــس پــرواز پــُـر از تــــــــ♥ـــــــــو ♥
مصطفی جلالی بازدید : 3 جمعه 10 مرداد 1393 نظرات (0)
دلتنگــــی پـیــچـیـــــــــده نـیـســتــــــــ . . . ! یــــکـــــــ دل . . . ! یــکـــــــ آســـــمـــــان . . . ! یــکـــ بــــــغـــــض . . . ! و آرزو هـای تـــرکـــــــ خـــــــورده . . . ! بــه هـمــیـــن ســـــــادگـــــــی
مصطفی جلالی بازدید : 3 جمعه 10 مرداد 1393 نظرات (0)
می گویند: خوش به حالت! از وقتی که رفته حتی خم به ابرو نیاوردی…! نمی دانند بعضی دردها کمر خم می کنند، نه ابرو…
مصطفی جلالی بازدید : 3 جمعه 10 مرداد 1393 نظرات (0)
تــــو را مثــل ِ قـانـــون ؛ کســی رعــایـتـــ نمـــی کـُـنـــد... چــرا غمگیـنـی دلـــم؟ تـــــو را بــرای ِ شکســتـن سـرشتــه انـــد...
مصطفی جلالی بازدید : 3 جمعه 10 مرداد 1393 نظرات (0)
رفتی؟؟؟ به سلامت!!! من خدا نیستم که بگویم هر وقت توبه کردی برگرد... رفتنت پایان من نبود... آغاز بی لیاقتی تو بود
مصطفی جلالی بازدید : 4 جمعه 10 مرداد 1393 نظرات (0)
بوسه از پیشونی... بوسه ایه که از دل بر میاد بوسه ایه که عمیق و عاشقانه س سرشار از یه عالمه حس پاک و قشنگ...

تعداد صفحات : 7

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    خوش اومدین

     ب وب من خوش اومدین ایشالا لحظات خوشی رو در وپ من بگذرونین لایک و نظر یادتون نره

    آمار سایت
  • کل مطالب : 70
  • کل نظرات : 19
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 63
  • بازدید کلی : 1,399
  • در باره من


    بغضی که مانده در دل من وا نمی‌شود

    حتی برای گریه مهیا نمی‌شود

    بعد از تو جز صراحت این درد آشنا

    چیزی نصیب این من تنها نمی‌شود

    آدم بهانه بود برای هبوط عشق

    اینجا کسی برا تو حوا نمی‌شود

    دارم به انتهای خودم می‌رسم ببین

    شوری شبیه باد تو برپا نمی‌شود

    از من مخواه تا غزلی دست و پا کنم

    احساس من درون غزل جا نمی‌شود

    این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
    حال همه خوب است- من اما نگرانم

    در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
    مثل خوره افتاده به جانم که بمانم

    چیزی که میان من و تو نیست غریبی ست
    صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم؟!

    انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
    اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم

    از سایه سنگین تو من کمترم آیا؟!
    بگذار به دنبال تو خود را بکشانم

    ای عشق...! مرا بیشتر از پیش بمیران
    آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم...


    شاید از اول نباید عاشق هم می شدیم

    این درست... اما جدایی اشتباهی دیگر است

    در شب تلخ جدایی عشق را نفرین مکن

    این قضاوت... انتقام از بی گناهی دیگر است

    قرارمان فصل انگور

      شراب که شدم بیا

    تو جام بیاور من جان

    جام را خالی از جان کن

                               هراسی نیست...

    فقط تو خوش باش

                                   همین مرا کافیست...

    دشت خشكيد و زمين سوخت و باران نگرفت

    زندگي بعد تو بر هيچ‌كس آسان نگرفت

    چشمم افتاد به چشم تو ولي خيره نماند

    شعله‌اي بود كه لرزيد، ولي جان نگرفت

    دل به هركس كه رسيديم سپرديم ولي

    قصه‌ي عاشقي ما سر و سامان نگرفت

    تاج سر دادمش و سيم و زر، اما از من

    عشق جز عمر گرانمايه به تاوان نگرفت

    مثل نوري كه به سوي ابديت جاريست

    قصه‌اي با تو شد آغاز كه پایان نگرفت ...

    مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده

    ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی بینم


    قناعت میکنم با درد چون درمان نمی یابم

    تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمی بینم

    نم چشم آبروی من ببرد از بس که می گریم

    چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمی بینم

    دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی بینم

    دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی بینم

    دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی آید

    دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی بینم

    خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه

    که من تا آشنا گشتم دل خرم نمی بینم

    کنون دم درکش ای سعدی ; که کار از دست بیرون شد

    به امید دمی با دوست ; وان دم هم نمیبینم